دنیای قشنگ نو

دنیای قشنگ نو

یه ادم معمولی تو یه شهر معمولی دنبال یه دنیای قشنگ نو
دنیای قشنگ نو

دنیای قشنگ نو

یه ادم معمولی تو یه شهر معمولی دنبال یه دنیای قشنگ نو

سقوط:دنیای میان شکاف ویرایش 2.0

سقوط
دنیای میان شکاف
بالاخره شروع کردم به نوشتم اولین داستان بلندم. بخونینش و تا میتونید نقدهای تند و صریح بکنین.مهم تر از خوب بودن کار من، خونده شدنشه.


نکته اینه که قبلی به بن بست رسید ^_^ولی دوست ندارم ولش کنم پس دوباره از اول مینویسم با همون شخصیتها و کلیت ولی تغییرات عمده در جزئیات.







خلاصه داستان:

ارتیمانی حتی تصور هم نمیکرد با موافقت با سقوط، توسط مردمی پرستیده شود. سقوط فرار به جلو بود، ناشی از ترس شدید او از مرگ و به سمت تاریکی ها. اما حالا او خدای مردمی است که چندان هم با او و خدای حاظر راهین‌اوت موافق نیستند. و تمام اینها به خاطر ویتاماروک است. تصمیم با اوست، لطف یا خیانت؟


نظر بدید (:
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.