دنیای قشنگ نو

دنیای قشنگ نو

یه ادم معمولی تو یه شهر معمولی دنبال یه دنیای قشنگ نو
دنیای قشنگ نو

دنیای قشنگ نو

یه ادم معمولی تو یه شهر معمولی دنبال یه دنیای قشنگ نو

اسطوره شناسی اسکاندیناوی: فریر

فریر یا فری (به زبان نروژی باستان: Freyr) در اساطیر اسکاندیناوی، ایزد خورشید، باران، باروری، برداشت محصولات و همچنین فرمانروای اِلف‌ها به شمار می‌رفت. فریر اشرف ایزدان، فرزند خدای دریاها نیورد و برادر دوقلوی فریا است. او را ایزد صلح و جنگجویی دلاور می‌پنداشتند. در پرستشگاه‌های او سلاح ممنوع بود و خونریزی یا پناه‌بردن متجاوزان به مکان‌های مقدس او گناه به شمار می‌رفت. در هنگام ازدواج، به فریر توسل می‌جستند، چون او هم مسئول افزایش محصولات کشاورزی و هم مسئول فرزندزایی بود که یک جنبهٔ مهم ایزدان باروری به شمار می‌رفت. فریر همراه با خواهر خود فریا صلح و رفاه، همراه با نعمت و برکت خانه و زمین را برای انسان‌ها به ارمغان می‌آوردند. او برجسته‌ترین و زیباترین عضو مذکر در گروه ونیرها بود و برخی مواقع به او لقب ایزد جهان را می‌دادند. او با ماده غول زیبایی به نام گرث، دختر گیمیر ازدواج نمود. پس از جنگ آسیر و ونیر به او لقب خدای آسیرها را دادند.

فریر دو گنجینه گران‌بها در اختیار داشت که به دست دو دورف به نام‌های «بروک و ایتری» ساخته شده بودند. گراز طلایی کولین بورستی ،مو طلایی، که ارابهٔ او را می‌کشید و در هوا و فراز دریاها سریع‌تر از اسب حرکت می‌کرد و هر وقت اطرافیان در تاریکی گیر می‌کردند، او با درخشش موهای زرین خود، فضا را برای آن‌ها روشن می‌کرد. گنج دیگر کشتی عجیبی به نام اسکیدبلادنیر بود که فضایی برای سوار کردن تمام ایزدان در دسترس داشت، اما می‌توانست به قدری کوچک شود که داخل کیسه‌ای نهاده شود. همچنین هر وقت این کشتی را به دریا می‌نهادند، باد ملایم می‌وزید و به هرجا که می‌خواستند، سفر می‌کردند.


اسطوره شناسی اسکاندیناوی: نیورد

نیورد (به زبان نروژی باستان: Njöror) در اساطیر اسکاندیناوی، ایزد باد، دریا، ساحل، آتش و عضو یکی از نژادهای ایزدان اساطیری به نام ونیر بود. او از خواهرش نرثوس ایزدبانوی زمین، صاحب دوقلوهای فریا و فریر شد. نیورد همچنین به طور اتفاقی با الههٔ فصل زمستان اسکادی ازدواجی ناموفق داشت. آن‌ها به دلیل اینکه نیورد ترجیح می‌داد در کنار دریا زندگی کند و در طرف دیگر اسکادی زندگی در کوهستان را می‌پذیرفت از یکدیگر جدا شدند. نیورد به عنوان یکی از اعضای ونیرها، ایزد باروری نیز به شمار می‌رفت و در هنگام سفرهای دریایی و پیروزی در صید ماهی، بخت و اقبال به ارمغان می‌آورد، چون او بر نعمت دریا، باد و امواج نظارت داشت. نیورد، مانند دیگر ونیرها، پیوندی تنگاتنگ با ثروت داشت. می‌پنداشتند که او می‌تواند به کسانی که او را ستایش می‌کنند زمین و دارایی ببخشد.

پس از جنگ آسیر و ونیر، زمانی که آن‌ها به صلح رسیدند، نیورد و فرزندانش اسیران آسیرها شدند. آسیرها نیورد و دخترش فریا را به عنوان کشیش‌های بلندمرتبه منصوب کردند و مسئولیت قربانیان را به آن‌ها سپردند. فریا راهبه قربانی تلقی می‌شد، که جادو و هنر که دانش عموم نژاد ونیرها بود را به آسیرها آموزش می‌داد.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : هلین

هلین یا لین در اساطیر اسکاندیناوی، ایزدبانوی محافظت و تسلیت که در بیشتر نسخه‌ها با ایزدبانوی ازدواج و زایش فریگ، در ارتباط بوده و یا نام دیگری از این ایزدبانو است. هلین یکی از خدمتکاران فریگ بود و معمولاً او را برای حمایت از کسانی که خواستار در امان نگاه داشتن آن‌ها بود، می‌فرستاد. او همچنین وظیفهٔ آرامش دادن به افراد عزادار و از بین بردن اشک‌های آن‌ها را بر عهده داشت

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : ویدار

ویدار به نروژی باستان Víðarr  که به صورت‌های دیگری همچون Widar، Vidar، Vitharو Vidarr نیز نوشته می‌شود، خدایی از خدایان آسیر است. او را خدای انتقام می‌دانند. او پسر اودین و گرید یوتون، غول مونث جنگلی، است. در پیشگویی‌ها آمده‌است که او در راگناروک نبرد پایان جهان بر فنریرپیروز می‌شود و با کشتن او، انتقام مرگ پدرش را می‌گیرد. 

در سدهٔ سیزدهم میلادی، از او در کتاب‌هایی همچون ادای شاعرانه و ادای منثور نام برده شده‌است. نظریه‌های بسیاری بر پایهٔ شخصیت او و چگونگی سوگواری‌اش بر مرگ پدر ارائه شده‌است.

در میانه‌های سدهٔ یازدهم میلادی،صلیب گراسفورت در شهر کامبریای انگلستان از سنگ ساخته شد. بر این صلیب، تصاویری از روز قیامت مسیحیان و روز راگناروک به نمایش درآمده‌است. برخی از این تصاویر به سبک هنر وایکینگ‌ها است؛ از آن جمله می‌توان به تصویر مردی اشاره کرد که نیزه‌ای بدست گرفته، دهان هیولایی را باز کرده و یکی از پاهای خود را بر آورارهٔ پایینی آن گذاشته‌است. این تصویر را نمایشی از جنگ ویدار و فنریر دانسته‌اند. برخی آن‌را استعاره‌ای از نبرد مسیح و شیطان دانسته‌اند

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : هل

ابتدا ببینید

File:Heimdal verlangt die Rückkehr Iduns aus der Unterwelt.jpg

هل یا هلا در اساطیر اسکاندیناوی فرمانروای هل هایم، سرزمین مردگان و یکی از نه جهان واقع در اساطیر اسکاندیناوی است. او کوچکترین فرزند ایزد شرارت لوکی و غولی مؤنث به نام آنگربودا بود. او معمولاً به عنوان عجوزه‌ای وحشتناک، نیمه زنده و نیمه مرده با حالتی افسرده و غم‌انگیز توصیف می‌شود. صورت و بدنی همانند زنی ترسناک داشت، اما پاهایی پوسیده و لکه‌دار به شکل جسد داشت. به دستور اودین، خدایان مامور شدند هل و برادرانش را از تالار آنگربودا بربایند و به آسگارد برگردانند. خدایان او را در جهان زیرین می‌افکنند و مسئولیت توزیع کسانی را که نزدش فرستاده می‌شوند، همانند گناهکاران و افرادی که براثر بیماری و کهولت سن جان خود را از دست داده‌اند، را به عهده می‌گیرد. تالاری با دیوارهای بسیار بلند و دروازه‌های بسیار زیاد واقع در هل‌هایم با نام «Eljudnir» داشت، که خانه مردگان به شمار می‌رفت و نوکرانی با نام گنگ‌لاتی و خدمتکارانی با نام گنگ‌لوت هر دو به معنی کند و تنبل برایش کار می‌کردند.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : تیر

ابتدا ببینید

تیر ایزد پیروزی و جنگ تن به تن در عصر وایکینگ‌های اساطیر نورس است. او فرزند اودین یا بر طبق ادای شاعرانه فرزند هیمیر و فریگ می‌باشد و به عنوان یکی از برجسته‌ترین آسیرها، الهام بخش شجاعت و دلاوری در نبردها به شمار می‌رود. در حالی که اشاره به نام تیر در ادبیات کهن نورس ناچیز است، او به عنوان یکی از اصلی‌ترین ایزدان جنگ اساطیر شمال در کنار اودین و ثور در نظر گرفته شده‌است. اما به نظر می‌رسد محبوبیت تیر در کنار این دو ایزد والای اساطیر شمال در عصر مهاجرت‌ها کمرنگ‌تر شده بود.

در افسانه‌ها آمده که فنریر، گرگ عظیم که باید به بند کشیده می‌شد هر طنابی را پاره می‌کرد تا آنکه دورف‌ها ریسمانی افسانه‌ای ساختند که اگرچه به ظاهر نازک و ابریشمی بود، ولی از شش عنصر جادویی ساخته شده بود که عبارتند از: صدای پای گربه، ریش زن، ریشه کوه، عاطفه خرس، نفس ماهی و تف پرنده. به همین دلیل امروزه نشانی از این عناصر بر روی زمین نیست. بالاخره تیر داوطلب بستن گرگ شد و در این راه دستش را از دست داد.

در نبرد نهایی راگناروک، سرانجام تیر سگ نگهبان سرزمین مردگان هل‌هایم، به نام گارم را خواهد کشت، اما خود نیز از زخم‌های وارده توسط این حیوان جان خود را از دست می‌دهد. از ویژگی‌های تیر می‌توان به نیزه‌اش که نماد عدالت است اشاره کرد.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : نانا

ابتدا ببینید

نانا در اساطیر اسکاندیناوی، دختر نپ و همسر بالدر است که از او صاحب فورستی، ایزد عدالت و میانجی‌گری شد. نانا همراه با همسرش در تالار «بریدابلیک» واقع در آسگارد زندگی می‌کردند. پس از مرگ ناگهانی بالدر به دست برادرش هود، قلبش از غم و اندوه پر شد و او نیز در پس همسرش جان خود را از دست داد. او را در کنار همسرش بر روی تل هیزم مرده‌سوزی بر عرشه کشتی، رینگهورن قرار دادند و به دریا رهسپار کردند.

بعدها وقتی هرمود برای بازگرداندن بالدر راهی مأموریتی به دنیای مردگان شد، هنگامی که وارد تالار هل شد، بالدر را دید که با افتخار در کنارهمسرش نانا نشسته است. نانا به عنوان هدیه، لباس بلندی برای فریگ و حلقه‌ای طلایی برای فولا به هرمود داد تا در هنگام بازگشت به آسگارد با خود ببرد.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : ثور

ابتدا ببینید

ثور یا تور محبوب‌ترین ایزد در اساطیر اسکاندیناوی، ایزد قدرتمند آذرخش، توفان و تندر، پسر اودین و یورد است که به کیهان تاخت و با نیروهای شر و غول‌ها جنگید. او نگهبان آسگارد بود و ایزدان، حتی انسان‌ها همواره می‌توانستند در مواقع خطر، او را فرا خوانند و بسیاری از موجودات به او متکی بودند. ثور با سیف، یکی از ایزدبانوهای باروری ازدواج کرده است، ولی با ماده غولی به نام یارسانکسا ،به معنی قمه آهنی، نیز رابطه داشت که حاصل آن دو پسر به نام‌های ماگنی و مودی و دختری به نام ثراد است. تیالفی، قاصد خدایان، همدم و خدمتگزار ثور است.

File:Thor's Battle Against the Jötnar (1872) by Mårten Eskil Winge.jpg

ثور را معمولاً بصورت مردی عظیم‌الجثه، قوی پیکر، سرخ‌موی همراه با ریش، چشمانی درخشان و ابروان سرخ‌رنگی تصویر کرده‌اند که وقتی خشمگین می‌شد، از دو طرف چهره‌اش آویزان می‌شد. با وجود ظاهر نه چندان دوستانه، پرستش ثور به عنوان نگهبان و حامی خدایان و انسان‌ها در برابر نیروهای شر بسیار رایج بوده است. محبوبیت و رواج پرستش ثور حتی از پدرش یعنی اودین نیز بیشتر بود زیرا او بر خلاف اودین خواستار از جان گذشتگی انسان‌ها نبود. مردم عادی به او اعتماد داشتند، زیرا او با دادگری، نظم و حفاظت از ایزدان و آدمیان پیوند داشت. بسیاری از قصه‌های ثور طنزآمیز و نمایانگر محبوبیت او در بین عامهٔ مردم است. در پرستشگاه مخصوص ثور به نام معبد آپسالای، که در سال ۱۰۸۰ میلادی ویران شده و به جای آن یک کلیسا ساخته شد، ثور همراه با پدرش اودین که در سمت راست او ایستاده بود به تصویر کشیده شده بودند.

وایکینگ ها اعتقاد داشتند که در زمان توفان‌های صاعقه، این ثور است که در آسمان‌ها سوار بر ارابه‌اش که توسط دو بز به نام‌های تانگریسنی و تانگنوست کشیده می‌شود حرکت می‌کند و هر بار که پتک معروفش، میولنیر را پرتاب می‌کند صاعقه به وجود می‌آید. ثور برای استفاده از این پتک، یک جفت دستکش آهنی به نام یارنگریپر به دست می‌کرد. او همچنین کمربندی بنام مگینگیارد بر کمر می‌بست که قدرت فوق‌العاده او را دو چندان می‌کرد.

ثور در قسمتی از آسگارد به نام ثرادهایم، محل اقتدار، تالاری به نام بیلسکیرنیر داشت. بزرگ‌ترین دشمن ثور، یکی از فرزندان لوکی، مار جهانی یورمونگاند است. در روز راگناروک، ثور سرانجام یورمونگاند را می‌کشد اما خود بر اثر زهر این مار جان می‌سپارد و پسرانش پتک او را پس از مرگش به ارث خواهند برد.

در اسطوره‌های تیوتونیک، خدایی به نام دونار معادل ثور دانسته شده، حال آنکه رومی‌ها او را معادل ژوپیتر، پادشاه خدایان خود می‌دانستند. پنجشنبه روز ثور است.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : سیف

ابتدا ببینید

سیف در اساطیر اسکاندیناوی، ایزدبانوهای باروری و غلات است. سیف همسر باوفای ثور، ایزد قدرتمند آذرخش است و به داشتن موهایی بلند و زرین شهرت دارد. اطلاعات زیادی از این ایزدبانو در دسترس نیست و هیچ نشانی از او در اسطوره‌ها دیده نمی‌شود، به غیر از نامش که اغلب در ادبیات کهن نورس ذکر شده‌است. سیف به عنوان مادر ایزدی به نام اولر، و از ثور، مادر الهه‌ای به نام ثراد به شمار می‌رود. در برخی از تفسیرات آمده که او دارای موهبت پیشگویی می‌باشد، اگرچه این ادعا در ادای شاعرنه ذکر نشده است. او حامی برداشت محصولات کشاورزی بود چون می‌دانست اینها می‌توانند همانند سرمایه‌ای برای مردم به شمار روند.

File:Sif by Dollman.jpg

سیف دارای موهایی زیبا و خارق‌العاده بود و بهترین افسانه‌ای که او در آن نقش داشته است، هنگامی بود که ایزد شرارت لوکی به طور مخفیانه وارد اتاق خواب او شده و از روی کینه توزی، تمام موهای زرین او را کوتاه کرد. زمانی که این خبر به گوش ثور رسید بسیار خشمگین شد. ثور که نمی‌توانست خشم خود را کنترل کند، لوکی را از زمین بلند کرده و قصد خرد کردن تمام استخوان‌های بدنش را داشت، تا اینکه لوکی او را متقاعد کرد و قول داد که جایگزینی برای موهای سیف پیدا کند. ثور نیز پیشنهاد او را پذیرفت و از کشتنش چشم‌پوشی کرد. لوکی به غار بزرگ، خانهٔ پسران ایوالدی رفته و برای آن‌ها دلیل سفر خود را بازگو کرد. سپس از این دورف ها درخواست کرد که طلا را جوری شکل دهند که به خوبی تارهای موی سیف شوند و چنان سحر و جادویی در آن بکار برند که بر روی سر او شروع به رشد کنند. دورف‌ها موافقت کردند و موهایی زرین توسط رشته‌های طلا درست کردند که در انتها لوکی آن‌ها را به سیف داد. او همچنین نقشی در داستان بوجود آمدن پتک معروف ثور، میولینر دارد، اگرچه در اینجا هم نقش او بسیار کمرنگ و ناچیز است.

همچنین نام یکی از آتشفشان‌های واقع در سیاره ونوس از روی سیف گرفته شده‌است. بسیاری از ویژگی‌های سیاره ونوس از روی نام زنان و الهه‌های نام‌دار‌الهام گرفته است. نام خود سیاره نیز برگرفته از ایزدبانوی عشق و زیبایی رومی، ونوس است.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : هرمود

ابتدا ببینید

هرمود در اساطیر اسکاندیناوی، پیام‌رسان ایزدان، پسر اودین و فریگ بود. او جسور و شجاع بود و همراه خود چوبدستی جادویی به نام گامبانتین حمل می‌کرد.

س از مرگ برادرش بالدر، فریگ در جستجوی دلاوری بود که بتواند با هل، فرمانروای سرزمین مردگان روبرو شود و برای بازگشت پسرش به دنیای زندگان به او التماس کند. در این بین هرمود شجاع و دلاور، داوطلب شد این مأموریت خطرناک را انجام دهد. سپس سوار بر اسلیپنیر، اسب فوق‌العاده اودین شده و به سمت دنیای مردگان به راه افتاد. وقتی به دروازه‌های ورودی هل‌هایم رسید، یک راست بر روی آن‌ها پرید و وارده سالن بزرگ مردگان شد. در آنجا بالدر را یافت و به هل برای آزاد کردن او التماس کرد. هل تقاضای او را تحت یک شرط پذیرفت: هرآنچه که در دنیا وجود دارد، زنده یا مرده باید برای بالدر عزاداری نمایند. اما اگر یک چیز هم برای او سوگواری نکند، او بالدر را تا ابد در سرزمین مردگان نگاه خواهد داشت.هرمود سریعاً به دنیای زندگان بازگشت و شرایط هل را برای ایزدان بازگو کرد. با توجه به محبوبیت بالدر، در نظر ایزدان شرط ساده‌ای به نظر می‌رسید و همه در جهان با کمال میل برای او گریستند. همه جز یک تن که گریه تمام جهان را بی‌اثر نمود; لوکی خود را به صورت ماده غولی درآورد و از گریه کردن برای بالدر سرباز زد و لذا بالدر تا اتمام جهان در دنیای مردگان باقی‌ ماند.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : سیگین

ابتدا ببینید

سیگین در اساطیر اسکاندیناوی، ایزدبانوی وفاداری و شفقت، دومین همسر ایزد شرارت لوکی بود که از او صاحب دو پسر به نام‌های نارفی و والی شد. او بر طبق شواهد یکی از اعضای اسینجورها است، اما برخی تفسیرات او را جزو  ونیرها به شمار می‌آورند و از والدین او نامی در افسانه‌های باقی‌مانده ذکر نشده‌است. هنگامی که لوکی توسط خدایان محکوم شده و در کوهی به بند کشیده شد و ماری از بالای سر او زهرش را بر او می‌ریخت، سیگین روز و شب کاسه به دست در کنار او بود و زهر را جمع می‌کرد تا مانع درد کشیدن همسرش شود. اما زمانی که می‌خواست کاسه زهر را خالی کند، چند قطره زهر بر روی لوکی می‌ریخت، فریادی که لوکی از درد می‌کشید موجب زمین لرزه در میدگارد می‌شد.سیگین تا نبرد نهایی راگناروک در کنار لوکی باقی ماند.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : هایمدال

ابتدا ببینید

File:Nils Asplund - Heimdal.jpg

هایمدال به نروژی باستان Heimdallr دراساطیر اسکاندیناوی، ایزد روشنایی و نگهبان قلمرو خدایان درآسگارد بود. او وظیفهٔ پاسداری از پل رنگین‌کمان بیفروست را بر عهده داشت، که آنرا از دژ خود به نام هیمین‌بیورگ زیر نظر قرار می‌داد. او فرزند نه مادر هایمدال بود و در انتهای جهان به دنیا آمده، و توسط نیروهای زمین، آب دریاها و خون گراز بزرگ شده بود. به دلیل دندان‌های زرین و براقی که داشت به او همچنین لقب گولینتانی یا دندان طلا را داده بودند. هایمدال توانایی‌های منحصر به فردی داشت. بینایی بسیار قوی داشت به طوری که قادر به دیدن دور دست‌ها تا فواصل صدها مایل، حتی در شب بود، شنوایی فوق‌العاده دقیقی داشت و می‌توانست صدای رشد گیاهان بر روی زمین را بشنود و به خوابی کمتر از یک کبوتر احتیاج داشت. او همیشه در دژ خود تمامی نقاط را زیر نظر داشت و از خدایان در مقابل نفوذ غول‌ها و جوتون‌ها مراقبت می‌کند. او دارای شیپوری به نام گالار بود که در مواقع خطر آن را به صدا در می‌آورد و صدای شیپورش در آسمان و زمین و جهان زیرین شنیده می‌شد.

گفته شده در آخرین نبرد راگناروک، او و دشمن دیرینه‌اش، لوکی یکدیگر را از بین خواهند برد

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : اسکادی

ابتدا ببینید

اسکادی (به زبان نروژی باستان : Skaði) در اساطیر اسکاندیناوی، غولی مؤنث که با نام ایزدبانوی کفش برفی شناخته می‌شد. اسکادی الههٔ فصل زمستان وایکینگ‌ها، دختر غولی به نام تیازی و همسر ایزد بادها، دریا و آتش نیورد بود و در جهان آسگارد، اقامتگاه افسانه‌ای خدایان جنگاور اسکاندیناوی به دنیا آمده بود.

هنگامی که پدرش به سبب ربودن ایزدبانوی زیبای جوانی ایدون، توسط خدایان کشته شد، اسکادی غرق در خشم، تصمیم به انتقام پدر گرفت و زره‌پوش به آسگارد سفر کرد تا انتقام پدر را بگیرد. اما خدایان درعوض نبرد، با او تأمل کردند و در ابتدا به وی پیشنهاد جبران خون پدر بوسیلهٔ طلا و جواهرات را دادند. اما اسکادی که از قبل توسط گنجینه‌های پدر و پدربزرگش به ثروت رسیده بود، این پیشنهاد را رد کرد. خدایان از او پرسیدند; از ما چه درخواستی داری؟ و اسکادی پیشنهاد ازدواج با یکی از ایزدان را داد. از آنجایی که هیچ یک از خدایان داوطلب به ازدواج با او نبودند، این پیشنهاد را به یک شرط قبول کردند. او باید تنها با دیدن پاهای آن‌ها، یکی از ایزدان را انتخاب می‌کرد. او با دیدن دو پای بسیار زیبا بین پاهای خدایان، با تصور این که این پاها نمی‌توانند به کسی جز ایزد محبوب و زیبای بالدر تعلق داشته باشند، آن‌ها را برگزید.اسکادی به سرعت چشمان خود را باز کرد و به سمت همسر آینده‌اش که فکر می‌کرد بالدر است خیره شد، اما متأسفانه پاها مربوط به ایزد دریاها نیورد بود. آن‌ها برای زندگی از آنجا که همسرش به مناطق ساحلی و اسکادی به کوهستان و همراهی توسط گرگ‌هایش علاقه داشت، تصمیم گرفتند ابتدا در کوهستان و بعد از آن در کنار ساحل زندگی کنند. آن‌ها نه شب در ثریم‌هایم سپری کردند، اما نیورد از زندگی در کوهستان خسته شده و صدای گرگ‌ها او را آزار می‌داد پس تصمیم گرفتند به کنار ساحل بروند. پس از گذراندن نه شب دیگر، اسکادی نیز نظری مشابه با همسرش داشت، خانه‌ای آفتابی همراه با صدای مرغان دریایی نمی‌گذاشتند او به خوابی راحت فرو رود. در انتها تصمیم گرفتند از یکدیگر جدا شدند و هر کدام به محل زندگی خود بروند.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : براگی

ابتدا ببینید

براگی در اساطیر اسکاندیناوی ایزد سخنوری و شعر بود. او فرزند اودین و فریگ و همسر ایدون، الهه حاصلخیزی و جوانی بود. او به شکل پیرمردی با ریش‌های بلند، که در هنگام ورود به والهالا به جنگجویانی که در نبرد کشته شده بودند، خوش‌آمد می‌گفت.


همسرش ایدون، سخنان را بر روی زبانش کنده‌کاری کرده بود که شاید روزی بیشتر از یک استاد واژگان بشود. او اشعار را با الهام گرفتن از انسان‌ها بوسیله اجازه دادن برای نوشیدن شهد شعر می‌نواخت. به افتخار پادشاه مرده با خوردن جام براگی سوگند یاد کرد. قبل از اینکه پادشاه بر تاج و تخت بنشیند، او از آن جام نوشید. او از معدود ایزدانی است که گفته شده توسط هر فردی در تمام طبقات جهان مورد احترام بود. به جای اینکه یک جنگجو باشد، دربارهٔ صلح و سیاست سخنرانی می‌نمود. او سخنوری فوق‌العاده، دارای صدایی زیبا، استعداد والایی در موسیقی و اجرایی که می‌توانست هر مخاطبان را جذب به خود کند داشت

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : ایدون

ابتدا ببینید

در اسطوره‌های نورس، ایدون Iðunn نگهدارنده سیب‌هایی است که به ایزدان جوانی جاودان می‌بخشد. نام ایدون از زبان نروژی قدیم گرفته شده و به معنای «همیشه‌جوان» یا «جوان‌کننده» است. در داستان فریفتگی‌های گیلفی Gylfaginning آمده‌است که ایدون زن براگی است.

ایدون زمانی توسط غولی به نام تیازی ربوده شد. لوکی به غول در این کار کمک کرد. لوکی که شکل شاهین به خود داده بود در اسارت غول درآمده بود. غول که می‌دانست او یک شاهین عادی نیست او را به بند کشیده و به او گرسنگی می‌داد. غول او را مجبور کرد تا نام خود را بگوید و در ربایش ایدون به او کمک کند. لوکی سرانجام ناچار به همکاری شد.

خدایان متوجه غیبت ایدون نشده‌بودند تا این‌که آثار پیری بر چهره‌هایشان نمایان شد. لوکی که یک سیب از ایدون برداشته و خورده بود هنوز جوان مانده بود و خدایان با دیدن او متوجه قضیه شدند. لوکی سپس همه چیز را اعتراف کرد و به خدایان کمک کرد تا ایدون و سیب‌های او را بازپس آورند. آن‌ها این کار را از طریق گمراه کردن غول و تبدیل کردن ایدون به یک دانه گیاهی یا پرستو و ظاهر کردن او در آسگارد انجام دادند.

پیش از مسیحی شدن منطقه، از ایدون تنها در شعری به نام هاستلونگ Haustlöng نوشته تیودولفرس Þjóðolfrs یاد شده‌بود (حدود ۹۰۰ میلادی). اسنوری استورلوسون از این شعر در اثر خود فریفتگی‌های گیلفی استفاده کرده‌است. افزودن بر این نام ایدون در لوکاسنا یاد شده‌است. جز این‌ها نام او در متن دیگری از متون به‌جامانده ذکر نشده‌است. اگر ایدون از ایزدبانوها بوده به احتمال زیاد از ایزدبانوهای معروف نبوده اما آن‌گونه که از داستان بالا برمی‌آید برای پیروان اودین، آسن‌ها اهمیت داشته‌است.

احتمالاً میان داستان ایدون و داستان سیب طلای هسپریدس ارتباطی وجود دارد. سیب به طور کل در داستان‌ها با ایزدبانوها به‌ویژه ایزدهای مادر همراه است.

«دیوید نایپ» بر این باور است که ربوده شدن ایدون توسط تیازی در هیئت عقاب نمونه‌ای از نقش‌مایه «ربوده شدن واسطه‌های دست‌یابی به جاودانگی از سوی یک عقاب» است که در اسطوره‌های هندواروپایی دیگری نیز دیده می‌شود. افزون بر این به باور نایپ نمونه‌ای مشابه با دزدیده شدن سیب ایدون نماد باروری در اسطوره‌های کلتی دیده می‌شود. در آن اسطوره‌ها، پسران توئیرن به شکل عقاب درآمده و سیب‌های مقدس را از باغ هیسبرنا می‌دزدند. در اینجا نیز تعقیب رخ می‌دهد و محافظانی که تعقیب می‌کنند شیردال‌های ماده هستند.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : فورستی

ابتدا ببینید

فورستی در اساطیر اسکاندیناوی، خدای عدالت، میانجی‌گری و صلح بود. او فرزند ایزد روشنایی بالدر و همسرش نانا بود. فورستی در قصری زیبا به نام گلیتنیر فرمانروایی می‌کرد، که به عنوان محلی برای اجرای قانون و عدالت، که تمام اختلافات در آنجا حل و فصل می‌شدند، به شمار می‌رفت. گلیتنیر دارای سقفی نقره‌گون بود که بوسیله ستون‌هایی زرین نگهداری می‌شد و انعکاس نور بر روی آن‌ها از دوردست‌ها قابل مشاهده بود. مردمانی از قوم‌های مختلف برای حل مشکلاتشان به گلیتنیر می‌آمدند، و گفته شده هیچ کس از قضاوت فورستی، ناراضی آنجا را ترک نکرده است.

فورستی با ایزد توتن‌ها فوسیت قابل قیاس است که در هلیگولند پرستش می‌شد. احتمالأ در زمان‌های گذشته، فورستی دارای زیارتگاهی نزدیک به چشمه‌ای در جزیره‌ای بین دانمارک و فریسیا، که بر طبق منابع قدیمی، هلیگولند نامیده می‌شد، بوده است

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : گرد

ابتدا ببینید

گرد ،به نروژی باستان Gerðr در اساطیر اسکاندیناوی، یکی از یوتون‌ها، ایزدبانوی زیبای ساکن یوتون‌هایم، همسر فریر و دختر غولی به نام گیمیر بود. او به عنوان ایزدبانوی زمین، تجسم شخصیت خاک حاصلخیز به شمار می‌رفت. گرد برخی مواقع با نام‌های گردا و گرث نیز شناخته می‌شود.

او به قدری زیبا بود که روشنایی بازوان برهنه او، زمین و دریاها را روشن می‌ساخت. گرد هرگز تمایل به ازدواج با فریر نداشت و پیشنهاد او مبنی بر ازدواج را رد کرد. فریر از برج دیدبانی «Hlíðskialf» که معمولاً مقر اودین و همسرش فریگ بود، نظاره‌گر تمام جهان‌ها می‌شد. چنین شد که او دوشیزه‌ای زیبا را در دربار غولی به نام گیمیر مشاهده کرد و به شدت شیفتهٔ او شد. طبق داستان، فریر قاصد خود اسکرنر را در ازای اسبی که قادر به حرکت در تاریکی بود، و شمشیری که به خودی خود با غولان مبارزه می‌نمود، برای خواستگاری نزد گرد فرستاد. فریر این دو گنجینه را به او عطا کرد و اسکرنر نیز توسط اسب جادویی خود به سمت قلمرو غول‌ها به راه افتاد. اما او حتی با اهدای یازده سیب زرین یا سیب‌های جاودانگی و همچنین حلقهٔ جادویی دراپنیر که هر نه شب، نه حلقهٔ جدید همانند خود به وجود می‌آورد نتوانست توجه گرد را جلب کند. چنین شد که اسکرنر با شمشیر فریر که بعدها منجر به مرگ او به دست سورت  در نبرد پایانی راگناروک شد، او را تهدید نمود، که جهان را با یخ خواهد پوشاند و توسط جادوی قدرتمندی زندگی گرد را با غم و اندوه پر خواهد کرد. او بالاخره پذیرفت که نه روز بعد فریر را در جنگلی ملاقات نماید، و پس از آن همسرش شد.

File:Skyrnir and Gerda by Harry George Theaker 1920.jpg

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : گفیون

ابتدا ببینید

گفیون یکی از قدیمیترین الهه‌های گیاهان و باروری در اساطیر اسکاندیناوی، که خصوصاً با گاوآهن در ارتباط بود.


در یکی از روزها گفیون خود را به شکل پیرزنی درآورد و از گیلفی، پادشاه سوئد زمینی را درخواست کرد. پادشاه به او وعده داد اگر توانست هر مقدار زمین را در عرض یک روز و یک شب شخم بزند، آن زمین مال اوست. گفیون با استفاده از چهار پسرش که به صورت چهار گاو نر در آمده بودند زمین‌ها را شخم زده و او با این کار دریاچه‌های بسیاری را نیز در سرزمین سوئد ایجاد کرد.

گاهی گفیون را یکی از شکل‌های نام فریگ می‌توان فرض کرد.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : لوکی

ابتدا ببینید

لوکی از ایزدان یا یوتون ها (و یا هر دو) در اساطیر اسکاندیناوی است. وی فرزند لافی و فارباوتی است و برادر هلبلیندی و بیلایستر. لوکی خوش سیما، بذله‌گو و فریبنده، و در عین حال شرارت‌بار و آب‌زیره‌کاه بود. مدرکی در دست نیست دال بر اینکه لوکی را به عنوان ایزد بپرستند، اما به‌نظر می‌رسد که او یکی از شخصیت‌های اصلی خاندان اساطیری بوده باشد. او در بسیاری از رویدادهای اساطیری نقش محوری دارد و هم ملازم همیشگی و دوست بزرگ ایزدان بود و هم نفوذی شرارت‌بار داشت و دشمنی مرگبار به شمار می‌آمد. وی از یک غول مؤنث به نام آنگربودا صاحب سه فرزند غول‌آسا شد که عبارتنداز; هل، نگهبان قلمرو مردگان و ایزدبانوی مرگ، مار کیهانی افسانه‌ای به اسم یورمونگاند که این مار سرانجام در راگناروک، ثور را می‌کشد و توسط او کشته می‌شود؛ فرزند دیگر لوکی، گرگی به اسم فنریر است که در راگناروک، اودین را می‌کشد.

روابط وی با دیگر خدایان اساطیری نورس در مواقع مختلف، متفاوت است؛ وی گاهی به عنوان یار و کمک کننده آنان و گاهی به عنوان دشمن و خرابکار شناخته می‌شود. او با آتش و جادو مرتبط بوده و یک دگرپیکر است و در بسیاری مواقع خودش را به شکل یک ماهی، مادیان، پیرزن و دیگر اشکال درآورده است. رابطه حسنه لوکی با خدایان نورس زمانی پایان می‌پذیرد که وی قتل یکی از محبوب‌ترین خدایان، بالدر را طرح ریزی می‌کند. وی توسط خدایان محکوم شده و در کوهی به بند کشیده می‌شود که ماری از بالای سر او زهرش را بر او می‌ریزد ولی همسرش سیگین این زهر را در کاسه‌ای جمع می‌کند و مانع درد کشیدن همسرش می‌شود، مگر مواقعی که می‌خواهد زهر را خالی کند که به خود پیچیدن لوکی در این لحظات از درد، موجب زمین لرزه می‌شود. در راگناروک او از بندش رها می‌شود و در جنگ با خدایان، دشمن دیرینش هایمدال را می‌کشد و خود نیز توسط او کشته می‌شود

لوکی می‌توانست به شکل انواع حیوانات، پرنده‌ها، و به‌ویژه، حشرات درآید و سرشت شرارت‌بار خود را بنمایاند. او وقتی می‌خواست کار کوتوله‌ها را در ساختن پتک ثور، خنثی کند به صورت مگس درآمد، و وقتی می‌خواست گردنبند بریسینگ را از فریا بدزدد، به شکل کک درآمد. همچنین به شکل مگسی درآمد تا وارد خانهٔ فریا شود و چون او را خوابیده در رختخواب یافت و گیره گردنبند زیر سر او بود، لوکی به شکل کک درآمد و ایزدبانو را نیش زد. پس فریا جابه‌جا شد و لوکی توانست گردنبند را بدزدد. او بسیار موذی بود و اغلب با نیرنگ‌های خود باعث دردسرهای بزرگ برای ایزدان می‌شد، اما به همان اندازه با چیره‌دستی و هنر خود، اغلب آن‌ها را نجات می‌داد.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : بالدر

ابتدا ببینید

بالدر (Baldr) رب‌النوع نور، لذت، پاکی، معصومیت و دوستی در اساطیر اسکاندیناوی است. پسر اودین و فریگ، هم در میان خدایان و هم در میان انسان‌ها محبوب بود، و انسان‌ها او را بهترین خدایان می‌دانستند. او بسیار زیبا، خردمند و خوش زبان بود، هر چند که قدرت کمی داشت.

همسر او نانا دختر نپ و فرزند آن‌ها نیز فورستی، رب‌النوع عدالت بود. تالار ویژهٔ بالدر در آسگارد، بریندابلیک به معنی شکوهمند نام دارد.

File:Odin's last words to Baldr.jpg

یشتر داستان‌های حول شخصیت بالدر، داستان مرگ او را بازگو می‌کنند: بالدر رویاهایی راجع به مرگ خودش می‌بیند و مادرش، فریگ، برای حفاظت از فرزندش در جهان دوره افتاده و از همه اشیا، موجودات و نیروهای طبیعت (از مارها، فلزات، بیماری‌ها، سموم و حتی آتش) سوگند گرفت که به پسرش آسیبی نرسانند. همه اینها سوگند یاد کردند که نوع آن‌ها هرگز به بالدر آسیب نرسانده و در آسیب زدن به او نقشی نیز نداشته باشند.

با تصور رویین تن شدن بالدر، خدایان از آن پس با قرار دادن بالدر به عنوان هدف تیرها و سلاح‌های خود به تفریح می‌پرداختند.

لوکی خبیث و حقه باز، به بالدر حسادت ورزید و در پی علت رویین تنی او ظاهر خود را تغییر داد و نزد فریگ رفت و علت را پرسید. هنگامی که فریگ پاسخ داد که تمام موجودات سوگند خورده‌اند که به بالدر آسیبی نرسانند، لوکی بداندیشانه پرسید:«همه چیز؟» و فریگ به او گفت که تنها یک بوته کوچک داراواش در غرب بود که به خاطر کوچکی، فریگ بی‌توجه از آن گذشته بود.

لوکی با عجله به سراغ دارواش رفت و آنرا یافت و از آن تیری ساخت. سپس به محل ضیافت خدایان بازگشت و دید که هودر برادر دوقلوی بالدر که نابینا بود در گوشه‌ای از محفل نشسته است. به سراغ هودر رفت و از او پرسید که چرا در بازی شرکت نمی‌کند. هودر جواب داد که اولاً چون کور است و ثانیاً چیزی برای پرتاب به سمت بالدر ندارد. لوکی تیر را به هودر داد و از او خواست که با راهنمایی او در بازی شرکت کند. هودر دارت را با راهنمایی لوکی پرتاب کرد و دارت مستقیماً به قلب بالدر خورد و او بیجان بر زمین افتاد.

در حالی که خدایان مشغول عزاداری برای بالدر بودند، اودین فرزند دیگرش، هرمود دلاور را سوار بر سلیپنیر به سوی هل، الهه دنیای مردگان فرستاد تا به التماس از او بخواهد که بالدر را به دنیای زندگان بازگرداند. هل تقاضای خدایان را تحت یک شرط پذیرفت: هرآنچه که در دنیا وجود دارد، زنده یا مرده باید برای بالدر عزاداری و شیون نمایند. با توجه به محبوبیت بالدر کار ساده به نظر می‌رسید و همه در جهان با کمال میل برای او گریستند. همه جز یک تن که گریه تمام جهان را بی اثر نمود: لوکی خود را به صورت ماده غولی درآورد و از گریه کردن برای بالدر سرباز زد و لذا بالدر در دنیای مردگان باقی‌ماند.

خدایان جنازه خدای مرده را لباس سراسر قرمز پوشاندند و او را بر روی تل هیزم مرده سوزی بر عرشه کشتی خودش، رینگهورن قرار دادند. در کنار او همسرش، نانا آرمید که پس از مرگ بالدر از شدت اندوه قلبش شکست و او نیز در پس همسرش مرد. اسب بالدر و گنجینه‌هایش نیز در کنار او قرار گرفتند و پس از آتش زدن تل هیزم، کشتی توسط ماده غولی به نام هیروکین به دریا فرستاده شد.

لوکی نتوانست از انتقام خدایان بگریزد و هودر نیز توسط والی، پسر اودین و ریند کشته شد. والی دقیقاً به همین هدف و برای گرفتن انتقام بالدر زاده شده بود.

گفته شده که پس از نبرد روز راگناروک، هم بالدر و هم هودر دوباره زاده شده و به اداره جهانی که از خاکستر جهان برمی‌خیزد می‌پردازند.