دنیای قشنگ نو

دنیای قشنگ نو

یه ادم معمولی تو یه شهر معمولی دنبال یه دنیای قشنگ نو
دنیای قشنگ نو

دنیای قشنگ نو

یه ادم معمولی تو یه شهر معمولی دنبال یه دنیای قشنگ نو

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : اسکادی

ابتدا ببینید

اسکادی (به زبان نروژی باستان : Skaði) در اساطیر اسکاندیناوی، غولی مؤنث که با نام ایزدبانوی کفش برفی شناخته می‌شد. اسکادی الههٔ فصل زمستان وایکینگ‌ها، دختر غولی به نام تیازی و همسر ایزد بادها، دریا و آتش نیورد بود و در جهان آسگارد، اقامتگاه افسانه‌ای خدایان جنگاور اسکاندیناوی به دنیا آمده بود.

هنگامی که پدرش به سبب ربودن ایزدبانوی زیبای جوانی ایدون، توسط خدایان کشته شد، اسکادی غرق در خشم، تصمیم به انتقام پدر گرفت و زره‌پوش به آسگارد سفر کرد تا انتقام پدر را بگیرد. اما خدایان درعوض نبرد، با او تأمل کردند و در ابتدا به وی پیشنهاد جبران خون پدر بوسیلهٔ طلا و جواهرات را دادند. اما اسکادی که از قبل توسط گنجینه‌های پدر و پدربزرگش به ثروت رسیده بود، این پیشنهاد را رد کرد. خدایان از او پرسیدند; از ما چه درخواستی داری؟ و اسکادی پیشنهاد ازدواج با یکی از ایزدان را داد. از آنجایی که هیچ یک از خدایان داوطلب به ازدواج با او نبودند، این پیشنهاد را به یک شرط قبول کردند. او باید تنها با دیدن پاهای آن‌ها، یکی از ایزدان را انتخاب می‌کرد. او با دیدن دو پای بسیار زیبا بین پاهای خدایان، با تصور این که این پاها نمی‌توانند به کسی جز ایزد محبوب و زیبای بالدر تعلق داشته باشند، آن‌ها را برگزید.اسکادی به سرعت چشمان خود را باز کرد و به سمت همسر آینده‌اش که فکر می‌کرد بالدر است خیره شد، اما متأسفانه پاها مربوط به ایزد دریاها نیورد بود. آن‌ها برای زندگی از آنجا که همسرش به مناطق ساحلی و اسکادی به کوهستان و همراهی توسط گرگ‌هایش علاقه داشت، تصمیم گرفتند ابتدا در کوهستان و بعد از آن در کنار ساحل زندگی کنند. آن‌ها نه شب در ثریم‌هایم سپری کردند، اما نیورد از زندگی در کوهستان خسته شده و صدای گرگ‌ها او را آزار می‌داد پس تصمیم گرفتند به کنار ساحل بروند. پس از گذراندن نه شب دیگر، اسکادی نیز نظری مشابه با همسرش داشت، خانه‌ای آفتابی همراه با صدای مرغان دریایی نمی‌گذاشتند او به خوابی راحت فرو رود. در انتها تصمیم گرفتند از یکدیگر جدا شدند و هر کدام به محل زندگی خود بروند.

اسطوره شناسی اسکاندیناوی : لوکی

ابتدا ببینید

لوکی از ایزدان یا یوتون ها (و یا هر دو) در اساطیر اسکاندیناوی است. وی فرزند لافی و فارباوتی است و برادر هلبلیندی و بیلایستر. لوکی خوش سیما، بذله‌گو و فریبنده، و در عین حال شرارت‌بار و آب‌زیره‌کاه بود. مدرکی در دست نیست دال بر اینکه لوکی را به عنوان ایزد بپرستند، اما به‌نظر می‌رسد که او یکی از شخصیت‌های اصلی خاندان اساطیری بوده باشد. او در بسیاری از رویدادهای اساطیری نقش محوری دارد و هم ملازم همیشگی و دوست بزرگ ایزدان بود و هم نفوذی شرارت‌بار داشت و دشمنی مرگبار به شمار می‌آمد. وی از یک غول مؤنث به نام آنگربودا صاحب سه فرزند غول‌آسا شد که عبارتنداز; هل، نگهبان قلمرو مردگان و ایزدبانوی مرگ، مار کیهانی افسانه‌ای به اسم یورمونگاند که این مار سرانجام در راگناروک، ثور را می‌کشد و توسط او کشته می‌شود؛ فرزند دیگر لوکی، گرگی به اسم فنریر است که در راگناروک، اودین را می‌کشد.

روابط وی با دیگر خدایان اساطیری نورس در مواقع مختلف، متفاوت است؛ وی گاهی به عنوان یار و کمک کننده آنان و گاهی به عنوان دشمن و خرابکار شناخته می‌شود. او با آتش و جادو مرتبط بوده و یک دگرپیکر است و در بسیاری مواقع خودش را به شکل یک ماهی، مادیان، پیرزن و دیگر اشکال درآورده است. رابطه حسنه لوکی با خدایان نورس زمانی پایان می‌پذیرد که وی قتل یکی از محبوب‌ترین خدایان، بالدر را طرح ریزی می‌کند. وی توسط خدایان محکوم شده و در کوهی به بند کشیده می‌شود که ماری از بالای سر او زهرش را بر او می‌ریزد ولی همسرش سیگین این زهر را در کاسه‌ای جمع می‌کند و مانع درد کشیدن همسرش می‌شود، مگر مواقعی که می‌خواهد زهر را خالی کند که به خود پیچیدن لوکی در این لحظات از درد، موجب زمین لرزه می‌شود. در راگناروک او از بندش رها می‌شود و در جنگ با خدایان، دشمن دیرینش هایمدال را می‌کشد و خود نیز توسط او کشته می‌شود

لوکی می‌توانست به شکل انواع حیوانات، پرنده‌ها، و به‌ویژه، حشرات درآید و سرشت شرارت‌بار خود را بنمایاند. او وقتی می‌خواست کار کوتوله‌ها را در ساختن پتک ثور، خنثی کند به صورت مگس درآمد، و وقتی می‌خواست گردنبند بریسینگ را از فریا بدزدد، به شکل کک درآمد. همچنین به شکل مگسی درآمد تا وارد خانهٔ فریا شود و چون او را خوابیده در رختخواب یافت و گیره گردنبند زیر سر او بود، لوکی به شکل کک درآمد و ایزدبانو را نیش زد. پس فریا جابه‌جا شد و لوکی توانست گردنبند را بدزدد. او بسیار موذی بود و اغلب با نیرنگ‌های خود باعث دردسرهای بزرگ برای ایزدان می‌شد، اما به همان اندازه با چیره‌دستی و هنر خود، اغلب آن‌ها را نجات می‌داد.