ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
لوکی از ایزدان یا یوتون ها (و یا هر دو) در اساطیر اسکاندیناوی است. وی فرزند لافی و فارباوتی است و برادر هلبلیندی و بیلایستر. لوکی خوش سیما، بذلهگو و فریبنده، و در عین حال شرارتبار و آبزیرهکاه بود. مدرکی در دست نیست دال بر اینکه لوکی را به عنوان ایزد بپرستند، اما بهنظر میرسد که او یکی از شخصیتهای اصلی خاندان اساطیری بوده باشد. او در بسیاری از رویدادهای اساطیری نقش محوری دارد و هم ملازم همیشگی و دوست بزرگ ایزدان بود و هم نفوذی شرارتبار داشت و دشمنی مرگبار به شمار میآمد. وی از یک غول مؤنث به نام آنگربودا صاحب سه فرزند غولآسا شد که عبارتنداز; هل، نگهبان قلمرو مردگان و ایزدبانوی مرگ، مار کیهانی افسانهای به اسم یورمونگاند که این مار سرانجام در راگناروک، ثور را میکشد و توسط او کشته میشود؛ فرزند دیگر لوکی، گرگی به اسم فنریر است که در راگناروک، اودین را میکشد.
روابط وی با دیگر خدایان اساطیری نورس در مواقع مختلف، متفاوت است؛ وی گاهی به عنوان یار و کمک کننده آنان و گاهی به عنوان دشمن و خرابکار شناخته میشود. او با آتش و جادو مرتبط بوده و یک دگرپیکر است و در بسیاری مواقع خودش را به شکل یک ماهی، مادیان، پیرزن و دیگر اشکال درآورده است. رابطه حسنه لوکی با خدایان نورس زمانی پایان میپذیرد که وی قتل یکی از محبوبترین خدایان، بالدر را طرح ریزی میکند. وی توسط خدایان محکوم شده و در کوهی به بند کشیده میشود که ماری از بالای سر او زهرش را بر او میریزد ولی همسرش سیگین این زهر را در کاسهای جمع میکند و مانع درد کشیدن همسرش میشود، مگر مواقعی که میخواهد زهر را خالی کند که به خود پیچیدن لوکی در این لحظات از درد، موجب زمین لرزه میشود. در راگناروک او از بندش رها میشود و در جنگ با خدایان، دشمن دیرینش هایمدال را میکشد و خود نیز توسط او کشته میشود
لوکی میتوانست به شکل انواع حیوانات، پرندهها، و بهویژه، حشرات درآید و سرشت شرارتبار خود را بنمایاند. او وقتی میخواست کار کوتولهها را در ساختن پتک ثور، خنثی کند به صورت مگس درآمد، و وقتی میخواست گردنبند بریسینگ را از فریا بدزدد، به شکل کک درآمد. همچنین به شکل مگسی درآمد تا وارد خانهٔ فریا شود و چون او را خوابیده در رختخواب یافت و گیره گردنبند زیر سر او بود، لوکی به شکل کک درآمد و ایزدبانو را نیش زد. پس فریا جابهجا شد و لوکی توانست گردنبند را بدزدد. او بسیار موذی بود و اغلب با نیرنگهای خود باعث دردسرهای بزرگ برای ایزدان میشد، اما به همان اندازه با چیرهدستی و هنر خود، اغلب آنها را نجات میداد.